جدول جو
جدول جو

معنی رانده شده - جستجوی لغت در جدول جو

رانده شده
(نَ / نِ)
نعت مفعولی از رانده شدن. بیرون کرده شده. اخراج شده. تبعیدشده. طردشده. نفی شده. طرید. لعین. مطرود. (منتهی الارب). رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
رانده شده
طرد شده
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
رانده شده
طرد بعيدًا
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به عربی
رانده شده
conduit
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رانده شده
চালিত
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به بنگالی
رانده شده
چلایا گیا
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به اردو
رانده شده
aendeshwa
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
رانده شده
ขับเคลื่อน
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به تایلندی
رانده شده
conducido
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رانده شده
gefahren
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به آلمانی
رانده شده
керований
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رانده شده
kierowany
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به لهستانی
رانده شده
驾驶的
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به چینی
رانده شده
dirigido
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رانده شده
guidato
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رانده شده
bestuurd
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به هلندی
رانده شده
управляемый
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به روسی
رانده شده
चालक
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به هندی
رانده شده
dikendarai
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رانده شده
מנותב
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به عبری
رانده شده
運転された
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
رانده شده
운전된
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به کره ای
رانده شده
sürülen
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
متوقف شدن و از کار افتادن ازتعب و خستگی. (ناظم الاطباء). بیش کار نتوانستن. خسته شدن (به معنی متداول امروز). کل ّ. کلال. اعیاء. لغوب. استحسار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عاجز شدن. از کار افتادن. خسته شدن. کوفته گشتن:
تاپیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.
کسائی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سپه از بر کوه گشتند باز
شده مانده از رزم و راه دراز.
فردوسی.
بسودند با سنگ بسیار چنگ
شده مانده گردان و آسوده سنگ.
فردوسی.
زبس کشیدن زر عطاش مانده شده ست
چو پای پیلان دو دست خازن و وزان.
فرخی.
نه رنجه شود آفتاب از مسیر
نه مانده شود آسمان از مدار.
عنصری.
چون روز گرمتر شد و مخاذیل را تشنگی دریافت و مانده شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
لنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت
زیرا که جدا نیست زگفتارش رفتار.
ناصرخسرو.
ما مانده شدستیم و گشته سوده
ناسوده و نامانده چرخ گردا.
ناصرخسرو.
به بازی مده عمر باقی به باد
که مانده شود هرکه خیره دود.
ناصرخسرو.
به غاری رسیدند بسیار فراخ و ایشان مانده و خسته شده بودند. (قصص الانبیاء ص 200). و هر وقت که مسافر بیند که مانده خواهد شد پیش از آنکه مانده شود بنشیند و یک لحظه بیاساید و باز برخیزد و آهسته می رود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه که مردم مانده شود و رنجی کشد حرارت در اندرون تن او برافروزد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وهرکه را اسب مانده می شد اسب رها می کرد و عوض از گله می گرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79).
فوز نایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.
مسعودسعد.
گاه گفتم که مانده شد خورشید
گاه گفتم که خفت ماه سما.
مسعودسعد.
چون مانده شد از عذاب اندوه
سجاده برون فکند از انبوه.
نظامی.
مانده نشدی زغم کشیدن
وز طعنۀ دشمنان شنیدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عاجزشدن از کارافتادن: چو مانده شد از کار رخش و سوار یکی چاره سازید بیچاره وار. (شا. بخ 1697: 6)، خسته شدن کوفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاده شده
تصویر زاده شده
متولد شده
فرهنگ واژه فارسی سره
از پاافتادن، خسته شدن، کوفته شدن، عاجز شدن، درمانده شدن، از کار افتادن، ناتوان گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
Drivable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
Simplified
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روند شده
تصویر روند شده
Driven
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
проходимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
упрощённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
befahrbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
vereinfacht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
спрощений
دیکشنری فارسی به اوکراینی